موضوع:حمد و ستایش در قرآن کریم
نوع مقاله:تفسیری
این مقاله اختصاص به سایت متقون دارد.
کپی برداری و استفاده از ان بدون ذکر منبع شرعا حرام است.
عنوان:
حمد و ستایش در قرآن کریم
محقق: وحید زلقی
استاد راهنما:
حضرت حجت الاسلام و المسلمین دکتر سید مهدی احمدی نیک
درس: تفسیر عمومی (1)
رشته: فقه و مبانی حقوق اسلامی
فهرست مطالب
حمدوستایشدرسورهحمدازنگاهشیعه. 5
حمدوستایشدرسورهحمددرنگاهاهلسنت. 12
حمدوستایشدرسورهانعامازنگاهشیعه. 13
حمدوستایشدرسورهانعامازنگاهاهلسنت. 16
حمدوستایشدرسورهاعرافازنگاهشیعه. 17
حمدوستایشدرسورهاعرافازنگاهاهلسنت. 17
حمدوستایشدرسورهیونسازنگاهشیعه. 19
حمدوستایشدرسورهیونسازنگاهاهلسنت. 19
هدف مقاله حاضر آن است تا جایگاه حمد و ستایش در قرآن کریم و مباحث تفسیری مربوط به حمد و ستایش و دفعات تکرار شده در قرآن کریم می باشد.
البته در این مقاله سعی بر آن بوده است که از تفاسیر معتبر شیعه و اهل سنت استفاده و مقایسهای بین آنها انجام شود.
از طرفی می دانیم که قرآن ناطق، ائمه اطهار (ع) بوده اند، بنابراین کسی جز ائمه اطهار تفسیر واقعی آیات را نمی تواند انجام دهد که ما معتقدیم علمای شیعه یا اینکه از احادیثی که به دست آنها در مورد تفاسیر آیات از ائمه و حضرت رسول(ص) رسیده اند، اتکا می کنند و یا اینکه باتوجه به شناخت قرآن یک تفسیر حدودی در آن موضوع بیان می کنند، بنابراین در زمان غیبت و عدم حضور امام معصوم در جامعه برای بهتر شناختن قرآن کریم باید به یکی از تفاسیر معتبر رجوع کنیم که نسبت به قرآن مهجور نباشیم.
کلید واژه:
حمد- ستایش- مدح- قرآن- ائمه اطهار – وحیانی بودن
همانگونه که گفته شد بحث تحقیق ما در مورد حمد و ستایش در قرآن کریم می باشد.
یکی از گلایه ها و شکایات حضرت رسول 0ص) و خداوند متعال نسبت به جامعه اسلامی و مسلمین، مهجور بودن نسبت به قرآن کریم می باشد، همانطور که در متن بررسی می شود مهجوریت اقسامی دارد که یکی از آن اقسام ناآشنایی با بحوث تفسیری می باشد که کمتر کسی به آن توجه می کند اما اگر به پیشینه ی تاریخی مسلمین و رفتار آنها برگردیم، درگذشته شاهد آن هستیم که معمولاً آیات را با تفاسیر و شأن نزول آنها یاد می گرفتند و برای حل این مشکل، راه حل های فراوانی متفکران و اندیشمندان دینی ارائه داده اند، اما به نظر من بهتر آنست که طلاب خودشان بهتر مباحث تفسیری را درک و تبیین برای مردم نمایند و لازمه تسلط بر مباحث تفسیری، تسلط بر ادبیات عرب می باشد.
بِسمِ اللهِ الرَّحمَن ِالرَّحیمِ
ترجمه: به نام خداوند بخشنده مهربان
آغاز می کند خدای متعال کلام را با نام خود، که گرامی باد نامش، تا آنچه از معنا در این کلام افاده می شود، مرتبط با او باشد و برای آنکه ادبی باشد که بندگان در گفتار و کردار به آن مودب باشند و رعایت نمایند و با نام او آغاز کنند تا عمل آنها باطل و بی ثمر نباشد، چون هر عملی که برای وجه الله نباشد، باطل و بی نتیجه است، پس هر امری از امور همان مقدارش که برای خدای تعالی در آن بهره ای باشد، مقبول درگاه الهی است و آنچه برای غیر خدا باشد، خداوند به آن اعتنایی نمی کند تا جایی که رسولخدا می فرمایند:
کلُ امرٍ ذی بالٍ لم یبدأُفیه باسمِ اللهِ فهو اَبتر
ترجمه: هر امری از امور که اهمیتی داشته باشد اگر به نام خدا آغاز نشود ناقص و ناتمام می ماند.
هدف قرآن هدایت است و بسم الله در آغاز هر سوره به غرض خاص همان سوره ارتباط می یابد. پس هدایت با نام خداوند بخشاینده مهربان آغاز می شود، و اوست خدایی که مرجع بندگان است و اوست بخشنده ای که آشکار می کند بر بندگانش (اعم از مومن و کافر) راه های رحمت خاص به مومنین را، که آن نیک بختی و سعادت مومنان در آخرت و در جوار لقای پروردگارشان است.[1]
در میان اقوام و ملل مختلف، رسم است که کارهای مهم و باارزش خود را با نام بزرگی از بزرگان خویش که مورد احترام و علاقهء آنهاست، شروع می کنند تا آن کار از آغاز و افتتاح با آن شخص، مرتبط باشد. البته آنان براساس اعتقادات صحیح یا فاسد خویش عمل می کنند. گاهی به نام بت ها و طاغوت ها و گاهی با نام خدا و به دست اولیاء خدا، کار خود را شروع می کنند.
مثلاً در جنگ خندق، اولین کلنگ را رسول خدا(ص) بر زمین زد، با بسم الله الرحمن الرحیم این عمل را انجام داد. بسم الله نه تنها در ابتدای قرآن، بلکه در ابتدای تمامی کتب آسمانی آمده است. مثلاً حضرت نوح وقتی کشتی خود را به حرکت انداخت، در میان امواج طوفان به یاران خود گفت: سوار شوید که « بِسْمِ اللّهِ مَجْریهَا وَمُرْسَیهَا» حرکت و توقف این کشتی با نام خداست (سوره هود، آیه 41)[2]
بحثی در مورد محتوا و اهمیت لفظ جلاله و نام خداوند شد، اما در اینکه آیا بسم الله در هر سوره یک آیه مستقل محسوب می شود یا خیر؟ اختلاف نظراتی وجود دارد که به بررسی آنها می پردازیم.
به اعتقاد اهل بیت رسول الله (ص) ، که صد سال سابقه بر سایر رهبران فقهی مذاهب دیگر دارند، و در راه خدا به شهادت رسیده اند و در قرآن نیز عصمت و پاکی آنها به صراحت بیان شده است بسم الله را یک ایه ی مستقل می دانند، اما برخی از افراد که بسم الله را جزء سوره ندانسته و یا در نماز آن را ترک کرده اند، مورد اعتراض واقع شده اند.
«روزی معاویه بسم الله نگفت مردم به او اعتراض نمودند که أسرقتُ ام نسیتُ؟!
آیه را دزدیدی و یا فراموش کردی؟![3]
امامان معصوم اصرار داشتند که در نماز بسم الله را بلند بگویند. امام محمدباقر بن زین العابدین(ع) در مورد کسانی که آیه بسم الله را در نماز نمی خوانند و یا جز سوره نمی شمرند فرمود: سرقوا اکرم آیه؛ بهترین آیه قرآن را به سرقت بردند.[4]
الْحَمْدُللّهِرَبِّالْعَالَمِينَ
ترجمه: سپاس و ستایش مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانیان است.
لازم به ذکر است که این آیه پرمعنا حدود 27 بار در قرآن کریم تکرار شده که 23 بار همراه با رب العالمین و 4 بار بدون لفظ رب العالمین می باشد، و علاوه بر سوره حمد، چهار سوره دیگر یعنی فاطر، سبأ ، انعام، کهف که با الحمدلله آغاز می شوند اما با این تفاوت که رب العالمین در ادامه خود ندارند.[5]
بعد از بسم الله که آغازگر سوره بود، نخستین وظیفه بندگان آنست که به یاد مبدأ بزرگ عالم هستی و نعمت های بی پایانش بیفتد، همان نعمت های فراوانی که سراسر وجود ما را احاطه کرده و راهنمای ما در شناخت پروردگار و هم انگیزه ما در راه عبودیت است.
اینکه ما می گوییم انگیزه، بخاطر آن است که هر انسانی به هنگامی که نعمتی به او می رسد فوراً می خواهد بخشنده نعمت را بشناسد، و طبق فطرت و ذات خود به سپاسگزاری از او برخیزد و حق شکر او را ادا کند و اینکه میگوییم: راهنمای ما در شناخت پروردگار نعمت های اوست، بخاطر آنکه بهترین و جامع ترین راه برای شناخت مبدأ مطالعه در اسرار آفرینش و رازهای خلقت و مخصوصاً وجود نعمت ها در رابطه با زندگی انسانهاست.
به این دو دلیل سوره فاتحه با این جمله آغاز می شود.[6]
برای پی بردن به عمق و عظمت این جمله لازم است، به تفاوت میان حمد و مدح و نتایج آن توجه شود؛
حمد
در لغت عربی به معنای ستایش کردن در برابر کار یا صفت نیک اختیاری است، یعنی هنگامی که کسی آگاهانه کار خوبی انجام دهد و یا صفتی را برای خود برگزیند که سرچشمه اعمال نیک اختیاری است، ما او را حمد و ستایش می گوییم، چرا که خداوند خبر داده است که او آنچه را آفریده به اجبار و قهر قاهری خلق نکرده است.
مدح
در لغت عربی به معنای هرگونه ستایش است، خواه در برابر یک امر اختیاری باشد یا غیر اختیاری، فی المثل تعریفی را که از یک گوهر گران بهاء می کنیم، عرب آنرا مدح می نامد و به تعبیر دیگر مدح ، عام است درحالیکه مفهوم حمد، خاص است.
اما نکته مهم در الف و لام در ابتدای حمداست که به اصطلاح به آن الف و لام جنس گفته می شود. و در اینجا معنای عمومیت را به حمد می بخشد، چنین نتیجه می گیریم که:
هرگونه حمد و ستایش مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانیان است.[7]
با توجه به توضیحات گذشته معلوم شد خداوند، هرچه آفریده با علم و اختیار خلق نموده و همانا هر چیز را به نیکوترین وجه ممکن خلق کرده است.
(الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ) (سوره سجده؛ آیه 7)
پس هیچ مخلوقی نیست جز آنکه به واسطه انتساب به خدا نیکو و حسَن است و هیچ حسن و زیبایی نیست مگر آنکه مخلوق او و منسوب به اوست، پس خداوند هم در برابر اسماء زیبایش و هم در برابر افعال جمیلش شایسته ستایش است.
او که ذاتش منزه است به بنده اش ستایش خود را تعلیم و تلقین می کند که چگونه حمدش گوید و چگونه سزاوار است ادب عبودیت را در مقام بندگی رعایت نماید، برای آنکه حمد توصیف است و خدای سبحان خود را از توصیف واصفان برتر دانسته است.
(سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ) (سوره صافات؛ آیه 159)
و از طرفی آیه (وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ) (سوره اسراء، آیه 44)
همه جا حمد بندگان را با تسبیح قرین نموده است، چون هیچ موجودی جز خدا احاطه بر تمام افعال و اسماء و صفات جمالیه او ندارد، زیرا آنچه را وصف کنند، به آن احاطه یافته اند و او را محدود کرده اند و موصوف به وصف آنان محدود می شود. چون حال آنکه محدود به هیچ حدی نیست، پس حمد از جانب ما صحیح نمی شود جز آنکه قبلا او را منزه از تحدید و تقدیر فهم های ناقص خود بنمائیم، بنابراین خداوند خود به نیابت از بندگان خالص و خاص خودش، حمد آنان را حمد خود و وصف آنان را وصف خود قرار داده است، همچنان که از حضرت رسول (ص) نقل شده است؛
لا أحصی ثناءً علیک اَنت کما اثنیتَنفسک
پروردگارا من ستایش خود را نمی توانم بشمارم و بگویم، تو آنگونه ای که خود خویش را ستودهای. [8]
تربیت الهی همان مسیر هدایت اوست. خداوند بعد از آفرینش همه موجودات، مسیر رشد و تربیت آنها را تعیین نموده است. (رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى) (سوره طه، آیه 50)
پروردگار ما همه موجودات را نعمت وجود بخشیده و سپس به راه کمالش هدایت نموده است. او به زنبور عسل یاد داده است از چه گیاهی بمکد و به مورچه آموخته است که چگونه قوت زمستانی خود را ذخیره کند و بدن انسان را نیز چنان آفریده است که هرگاه کمبود خون پیدا کرد، خون سازی نماید. حمد در اصل ترکیبی از مدح و شکر است.
الحمدلله
جوششی است که از درون خداشناس سرمی زند و آن، بهترین نوع تشکر از خداوند است. هرکس در هرجا با هر زبانی، هرگونه ستایشی از هر کمال و زیبائی دارد درحقیقت، حمد سرچشمه آن را می کند.[9]
اصولاً توصیف الله در اینجا به رب العالمین، در واقع از قبیل ذکر دلیل بعد از بیان مدعاست، گویی کسی سوال می کند چرا همه حمدها مخصوص خداست در پاسخ گفته می شود: برای اینکه او رب العالمین است و نکته جالب این است که حمد تنها در آغاز کار نیست بلکه در پایان کارها هم بکار میرود، بطوری که در مورد بهشتیان می خوانیم؛ سخن آنها در بهشت نخست منزه شمردن خداوند از هر عیب و نقص است و بعد از آن سلام و آخرین سخن آنها الحمدلله رب العالمین است.[10]
ابوجعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی در کتاب کافی به سند خودش از امام صادق(ع) روایت کرده است که حضرت صادق (ع) فرمودند:
شکر نعمت عبارتست از دوری جستن از حرام های خداست و شکر خدا گفتن الحمدلله رب العالمین است.[11]
و نیز مرحوم کلینی از امام محمد باقر(ع) روایتی نقل کرده اند که حضرت فرمودند:
وقتی قاطری از مال پدرم گم شد فرمود اگر خداوند آنرا بر من برگرداند شکر بسیار نمایم، طولی نکشید که قاطر پیدا شد، سر مبارک را به اسمان بلند نمود گفت الحمدلله و دیگر چیزی بر آن زیاد نکرد و آنگاه به اصحاب رو کرد و فرمود از حمد و ستایش خدا چیزی رها نکردم مگر آنکه با ذکر الحمدلله بجای آوردم و حمد و ستایشی نیست مگر آنکه در گفتن الحمدلله داخل است.[12]
رب
کلمه ی رب در اصل به معنی مالک و صاحب چیزی است که به تربیت و اصلاح آن می پردازد و کلمه ی ربیبه که به دختر همسر انسان گفته می شود از همین جا گرفته شده است، زیرا او هرچند از شوهری دیگر است ولی زیر نظر پدرخوانده اش پرورش می یابد، به او ربیبه گویند. اما این کلمه به طور مطلق تنها به خدا گفته می شود، و اگر به غیر خدا اطلاق گردد حتماً بصورت اضافه است مثلاً می گوییم:
ربّ الدار یعنی صاحب خانه.[13]
رب به معنی مالک و صاحب است اما آن مالکی که تدبیر امر مملوک خویش می کند، پس قیام و قوام عبد و زندگی و شئون وی متعلق به اوست، مثلاً اجزای انسان که متعلق به خود اوست از دست و پا و گوش و چشم و قدرت و قوت همه قائم به وجود انسان است و غیر مستقل از او نمی باشد و خداوند ازادی دخل و تصرف در آنها را به انسان بخشیده و برای او راهی را قرار داده که او را به اختیار خویش قرار داده وارد بهشت می کند.
به همین صورت، تمامی مخلوقات حقیقتاً قوام به ذات الهی دارند و هرگز از اراده و مشیت او جدا نمی شوند و این مالکیت الهی نسبت به عوالم هرگز جداشدنی و باطل شدنی نیست.[14]
عالمین
عالمین، جمع کلمه عالم است و عالم به معنای آنچه ممکن است که به آن علم یافت و یا مجموعه ای است از موجودات مختلف که دارای صفات مشترک و یا زمان مشترک و یا مکان مشترک هستند مثلا می گوییم عالم انسان و یا عالم حیوان و یا عالم جمادات و یا عالم دیروز و امروز و یا عالم غرب و شرق، بنابراین، این عالم به تنهایی معنای جمعی دارد و هنگامی که به صورت عالمین جمع بسته می شود، اشاره به تمام مجموعه های این جهان دارد.
در اینجا این سوال پیش می آید که جمع با «ین» معمولاً برای جمع عاقل است درحالیکه همه عالمهای این جهان صاحبان عقل نیستند، به همین دلیل بعضی از مفسران کلمه ی عالمین را در اینجا اشاره به گروه ها و مجموعه هایی از صاحبان عقل می دانند مانند فرشتگان، انسانها و جن.
این احتمال نیز وجود دارد که این جمع بخاطر تغلیب باشد، اما منظور از تغلیب آنست که مجموعه ای از صاحبان صفات مختلف را با وصف صنف برتر توصیف کنیم.[15]
در تفسیر المنار مشاهده می کنیم که مولف کتاب از امام صادق(ع) چنین نقل می کند که مراد از کلمه عالمین، تنها انسانها هستند.
ولی اگر موارد استعمال عالمین را در قرآن کریم در نظر بگیریم خواهیم دید که هرچند کلمه عالمین در بسیاری از ایات قرآن به معنی انسانها آمده است اما در پاره ای از موارد معنی وسیع تری پیدا می کند و سایر موجودات جهان را هم دربرمی گیرد مثل
(فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّمَاوَاتِ وَرَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَالَمِينَ) (سوره جاثیه، آیه 36)
پس ستایش مخصوص خداست که مالک آسمانها و زمین و پروردگار جهانیان است.
اما اشتباه نشود که در میان این روایات تضادی وجود ندارد، چون اگر چه کلمه ی عالمین مفهومش گسترده و وسیع است، ولی از آنجا که اشراف مخلوقات و گل سرسبد مجموعه موجودات جهان، انسان می باشد، گاهی انگشت مخصوص روی او گذارده می شود و بقیه را تابع و در سایه او می بیند، پس اگر روایتی از امام سجاد نقل شده مبتنی بر اینکه منظور انسانهاست، هدف اصلی در این مجموعه بزرگ، انسان است.
آنچه سبب می شود که مخصوصا ما روی مفهوم وسیع عالم تکیه کنیم آن است که بعد از جمله الحمدلله آمده است که در این جمله حمد و ستایش را مخصوص خداوند می شمریم، پس رب العالمین را به منزله دلیلی برای آن ذکر می کنیم. رب العالمین یعنی رابطه خداوند با مخلوقات رابطه دائمی و تنگاتنگ است.
رب العالمین یعنی همه هستی تحت تربیت خداوند یکتاست.
رب العالمین یعنی امکان رشد و تربیت در همه موجودات وجود دارد.[16]
حمد و مدح دو واژه متقارب و به معنای ستایش و ندا در برابر نعمت نیکو و یا هرچیز زیبای دیگری بکار می روند اما شکر تنها در برابر نعمت است که هم در دل و هم با زبان و هم با اعضای بدن صورت می پذیرد.
همانطور که شاعر سروده است:
أفادتکم النّعماء منّی ثلاثه یدی و لسانی و الضمیر المحجّبا
(سپاس نعمت هایی را که مرا به آن نواخته اید با هر سه عضو دست و زبان و دل نهفته در سینه ام به جای آورم)
اما حمد تنها با زبان انجام می گیرد و یکی از شاخه های شکر است و از این روی پیامبر (ص) فرموده است:
الحمدُ رأسُ الشکر، ما شکراللهُ عند لک یحمده
حمد والاترین شکر است و کسی که حمد خدای را بجای نیاورده باشد، شکر او را هم نگزارده است.
چناان که ملاحظه می شود، آن بزرگوار حمد را رأس شکر قلمداد می کند، چرا که با زبان از نعمتی یاد کردن و ستایش نعمت دهنده را بر زبان آوردن، به دلیل نهفته بودن کار دل، برای آن، از اعتقاد و از آدابی که توسط اعضای بدن صورت می گیرد، فراگیرتر است و بر جایگاه آن بهتر دلالت می کند.
از طرفی انسان همواره در احتمالات گوناگون قرار می گیرد، برخلاف کاری که زبان انجام می دهد و با گفتن از هر امر نهفته ای پرده برمی دارد و زمینه وقوع اشتباه در آن را از بین می برد.[17]
« لِلّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِم يَعْدِلُونَ» (سوره انعام،آیه 1)
ترجمه: حمد و ستایش برای خدایی که آسمانها و زمین را آفرید و تاریکی ها و نور را پدید آورد، آنگاه کافران با پروردگارشان برابر می نهند.
این آیه با ستایش پروردگار شروع شده و این ستایش به منزله مقدمه ای است برای مطالبی که قرار است در خلال سوره درباره مساله توحید ایراد گردد و دو آیه ی بعدی از لحاظ معنا و محتوا با این آیه در ارتباط هستند، به گونه ای که این آیه اشاره به نظام عمومی خلقت دارد و ایه دوم اشاره به نظامی که خصوص انسان از جهت «وجود» دارد، و آیه سوم اشاره به نظام عمل انسان دارد.
این سه آیه مشتمل بر ثنای پروردگار است به آن جهت که عالم بزرگی را ایجاد فرمود که انسان در آن زیست می کند و عالم صغیری را که همان وجود خود انسان است اشاره دارد، و بعد از آن در قسمت (لخَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ) اشاره به نظامی است که در عالم کبیر حکمفرماست و تمامی اشیای عالم با همه کثرت و تفاوتش بر طبق آن اداره می شود، زیرا عالم مشهود ما زمینی است که اسمانهای پهناور از هر طرف آن را احاطه نموده و همه آنها دائماً در حال تحول و دگرگونی و تکامل هستند. جعل در اینجا به معنی همان خلق است و اما چون کلمه خلقت در اصل از خلق الثوب گرفته شده و در معنی آن ترکیب یافتن از اشیای گوناگون منظور می شود، اما ظلمت و نور از ترکیب چیزی با چیز دیگر بوجود نیامده است، لذا از لفظ جعل استفاده شده است. اما اینکه کلمه ظلمات به صورت جمع اما نور بصورت مفرد آمده است، شاید دلیلش آن باشد که ظلمت ناشی از عدم نور است در چیزی که شأنش این است که نور داشته باشد و این چنین چیزی از جهت دوری و نزدیکی اش به نور متعدد می شود، درحالیکه نور یک امر وجودی است و وجود آن از مقایسه با ظلمت بدست نمی آید و تکثر و تعدد حقیقی در آن راه ندارد.[18]
فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُواْ وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ. (انعام، 45)
دابر، دنباله ای است که از پی چیزی می رسد و معنای آیه چنین می شود که هلاکت و نابودی همه ایل و تبار ستم کاران را فرا گرفت و از آنان هیچ اثری باقی نگذاشت و یا احدی از آنها نجات نیافت و این هم به سبب ظلم آنها بود.
در آخر آیه که ستایش پروردگار را بجای می آورند، چون همه این بلاهایی که بر سر آنها آمد نتیجه ظلم و کفر خودشان بود و هیچ ملامتی در این عمل متوجه خدای متعال نیست، بلکه سزاوار ثنا و مدح است، پس هر خواری و زشتی سزاوار کافران و هر حمد و ثنایی در خور پروردگار عالمیان است.[19]
الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِم يَعْدِلُونَ(انعام، آیه 1)
ستایش برای خدایی است که آسمان ها و زمین را آفرید و تاریکی ها و نور را پدید ٱورد . آنگاه کافران با پروردگارشان برابر می نهند .
فعل جعل اگر به معنای أنشأ = پدید آورد باشد، به یک مفعول متعدی می شود و به یک مفعول متعدی شده است. اما اگر به معنای صَیَرَ = دگرگون شد یعنی از حالتی به حالت دیگر تبدیل شدن باشد به دو مفعول متعدی می شود.
تفاوت بین خلق و جعل در آن است که در خلق معنای تقدیر و در جعل معنای تضمین وجود دارد.
اگر بگویند چرا نور را مفرد آورده درحالیکه ظلمات جمع است؟ در پاسخ باید گفت:
برای اینکه قصد خدای متعال ذکر جنس نور است، یا برای آنکه ظلمات و تاریکی ها بسیار هستند و هیچ یک از اجناس اجرام وجود ندارد که سایه ای نداشته باشد و سایه هر جرم در واقع همان ظلمت است. برخلاف نور که از یک جنس یعنی آتش است.
اگر از ما بپرسند که عبارت ثم الذین کفروا بربهم یعدلون به چه عبارتی عطف شده است؟در پاسخ باید گفت: بر الحمدلله عطف شده است، به این معنی که خدا به پاس آنچه خویش آفریده است سزاوار حمد و ستایش است آنگاه می بینیم انسانها چیزهایی را با خدا برابر می پندارند که از چنین توانایی ای برخوردار نیستند.[20]
فَقُطِعَ دَابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُواْ وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (آیه 45)
پس ریشه گروه ستمکاران برکنده شد و ستایش مخصوص پروردگار جهانیان است.
این عبارت بیانگر آن است که به هنگام نابودی ستمکاران حمد و سپاس گفتن واجب است چرا که از میان برداشتن ستمکاران از جمله بزرگترین نعمت ها و والاترین بخشش است.[21]
وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الأَنْهَارُ وَقَالُواْ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَـذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلا أَنْ هَدَانَا اللّهُ لَقَدْ جَاءتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ وَنُودُواْ أَن تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(اعراف، 43)
غلّ به معنای کینه و عداوت و خشم درونی است و از بزرگترین ناملایماتی است که آدمی مکدّر می سازد به همین جهت اگر خدای متعال انسان را به گونه ای قرار دهد که از رفتار و اقوال ناپسند دیگران به تنگ نیاید و ناراحت نشود بزرگترین نعمت را به او ارزانی داشته و باعث دوام عیش او میشود.
و عبارت (تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الأَنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الأَنْهَارُ...) کنایه از آن است که صاحبان ایمان و اعمال صالح در قیامت در قصرهای رفیع و عالی مسکن می گیرند و اینکه به آنان نسبت حمد داده است که در آنجا شکر خدا را به جا می آورند و می گویند اگر خدا ما را رهنمون نشده بود ما هرگز به این نعمات راه نمی یافتیم، دلالت دارد بر اینکه خداوند آنان را برای خود خالص کرده، یعنی به درجه ای رسیده اند که هیچ اعتقاد باطلی بر آن ها تأثیر نمیگذارد.[22]
وَنَزَعْنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الأَنْهَارُ وَقَالُواْ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَـذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلا أَنْ هَدَانَا اللّهُ لَقَدْ جَاءتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ وَنُودُواْ أَن تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوهَا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ (اعراف، 43)
و کینه ای را که در سینه هایشان بود، بیرون آوریم. فرودست آنان نهرها روان است و می گویند: ستایش مخصوص خدای است که ما را به این راه هدایت کرد (بهشت) و اگر خدا ما را هدایت نمی کرد، هرگز نمی توانستیم راه هدایت را پیدا کنیم.
بی گمان فرستادگان پروردگارمان به حق آمدند و به آنان ندا در دهند که: این بهشت است که آن را به پاس آنچه می کردید، به شما داده اند.
- هرکس در دنیا نسبت به برادر مسلمانش کینه ای در دل داشته باشد، کینه اش را از ریشه برخواهند کند و دل هاشان پاک و پالایش یافته از کینه خواهد بود و جز دوستی و مهربانی چیز دیگری را نسبت به همدیگر نخواهند شناخت.
از حضرت امیر (ع) روایت است که فرمودند: امیدوارم من و عثمان و طلحه و زبیر نیز از آنها باشیم.
و منظور از هدانا لهذا و این راه، بهشت است که بخاطر ایمان به خدا و انجام دادن عمل صالح برای ما این توفیق و این سعادت ایجاد شده است.
و این بندگان در بهشت خدای را ستایش می کنند بابت این جایگاه رفیع که به آنها عنایت فرموده و رسیدن به این مقام را از جانب خداوند می دانند و شهادت بر درستی فرستادگان خداوند می دهند.[23]
دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (یونس، آیه 10)
اولیاء خدا در جنا نعیم مستقر شده اند، خداوند با کرامت خود قلب هایشان را از هر شریکی برای خدا، پاکیزه کرده و در دل آنها هیچ محبتی غیر از محبت خدای سبحان نیست، لذا گفتارشان هم تسبیح و منزه دانستن خدا از هر امری است که سایشته ساحت کبریائی اش نیست، یعنی خدا را از هر شریکی در اسم یا معنا و از هر نقص یا عدلی منزه می دانند. و تسبیح آنها، هم زبانی و هم عملی و هم قلبی است. و اگر تسبیح کمتر از این و یا پایین تر از این باشد، در آن برای خداوند ریکی قرار داده اند.
(وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِكُونَ)(سوره یوسف، 106)
بیشتر مردم به خدا ایمان نمی آورند مگر آنکه در عین حال مشرکند.
و چون اولیاء خدا دلهایشان مالامال از خیر و سلامتی است، لذا درود آنها به یکدیگر نیز با سلام است و سلام در دنیا علامت امنیت نسبی از جانب یکدیگر است اما در آخرت نشانه امنیت مطلق است.
و نکته آخر اینکه باتوجه به پایان آیه متوجه می شویم که حمد و ستایش خداوند علاوه بر آغاز کارها در پایان کارها هم کاربرد دارد و استفاده می شود.[24]
دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (سوره یونس، آیه 10)
دعایشان در آنجا منزه است پروردگار و درودشان در آنجا بعد از آن سلام است و در پایان دعایشان این است؛ سپاس و ستایش مخصوص پروردگار جهانیان است.
دعواهم یعنی دعای آنان . زیرا اللهم برای ندا دادن خدای یکتاست و معنایش این است که «خدایا ، ما تو را به پاکی یاد می کنیم» اما اگر این معنی به منزله این باشد که در بهشت هیچ گونه تکلیفی نیست و عبادتشان تنها همین است که خداوند را به پاکی یاد کنند درحالیکه این کار، عبادت و پرستش نیست و در مورد تحیتهم فیها سلام آن است که به همدیگر درود می فرستند.
برخی مفسران گفته اند: مراد آن است که فرشتگان به آنان درود می فرستند.
برخی مفسران گفته اند: مراد آن است که فرستادن درود از جانب خداوند برای مومنان است.[25]
به علت کمبود وقت و نبود فرصت و اینکه این تحقیق صرفاً جهت آشنایی با برخی تفاسیر معتبر شیعه و اهل سنت صورت گفرته، متأسفانه فرصت بررسی تمام 27 آیه در قرآن کریم که الحمدلله دارند را نداشتیم و چندین ایه را به طور نمونه از تفاسیر معتبر شیعه و اهل سنت مورد بررسی قرار داریم و تفاوت هایی در آنها مشاهده شد که ضمن تحقیق بیان شد. نتیجه کلی از این تحقیق می توان گرفت که الحمدلله مکتب تشیع بخاطر دسترسی داشتن به احادیث ائمه معصوم و حضور آنها در 250 سال مستمر در جامعه باعث بوجود آمدن تفاسیر عمیق و به حقیقت و به واقع نزدیکتر، بیشتری شده است.
امید است که این درس باعث آشنایی اجمالی ما با تفسیر شود و این راه را به طور تخصصی ادامه دهیم و نسبت به قرآن مهجور نباشیم.
1. علامه طباطبائی، سید محمد حسین. (1386) . تفسیر المیزان، ترجمه فاطمه مشایخ، تهران: اسلام.
2. آیت الله مکارم شیرازی، ناصر. (1363) . تفسیر نمونه، قم: آگاه.
3. نصیری، حسین. (1374) . مستدرک حاکم، تهران: نیل.
4. قرائتی، محسن. (1374) . تفسیر نور، تهران: اسلام
5. بروجردی، محمد. (1340) . تفسیر جامع، قم: آگاه.
6. مرحوم کلینی، محمد (1392). اصول کافی، قم: سرور.
7. زمخشری، محمد. (1389) . الکشاف، ترجمه مسعود انصاری، قم: بوستان کتاب.
[1]- علامه محمد حسین طباطبائی، المیزان، ترجمه فاطمه مشایخ، (تهران: اسلام، 1379) ، ج 1، ص 13.
[2]- آیت الله ناصر مکارم شیرازی، نمونه (قم: آگاه، 1363) ، ج 1، ص 21.
[3]- حسین نصیری، مستدرک حاکم (تهران: نیل، 1374)،ج 1، ص 233
[4]- محسن قرائتی، تفسیر نور (تهران: اسلام، 1374)، ج 1، صص 13-14.
[5]- مجید زاهدی، نگاهی به قرآن کریم (تهران: زبان زندگی، 1389)، ص 224
[6]- آیت الله ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه (قم: آگاه، 1363) ، ج 1، ص 27
[7]- محمد بروجردی، جامع (قم: آگاه، 1340) ص 96.
[8]- علامه محمدحسین طباطبائی، المیزان، ترجمه فاطمه مشایخ، (تهران، اسلام، 1386) ، ج 1، ص 14.
[9]- محسن قرائتی، تفسیر نور (تهران، اسلام، 1374) ، ج 1، ص 19
[10] آیت الله ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، (قم، آگاه، 1363) ج 1، ص 29
[11]- مرحوم کلینی، اصول کافی (قم، سرور، 1392) ، ج 1، ص 223
[12]- محمد بروجردی، جامع (قم، آگاه، 1340)ص 97
[13]- آیت الله مکارم شیرازی، تفسیر نمونه (قم، آگاه، 1363) ج 1، ص 30
[14]- علامه محمدحسین طباطبائی، تفسیر المیزان، ترجمه فاطمه مشایخ، (تهران، اسلام، 1386) ، ج 1، ص 15
[15]- آیت الله ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه (قم، آگاه، 1363) ، ج 1، ص 31.
[16]- محسن قرائتی، تفسیر نور (قم، اسلام، 1374)، ج 1، ص 20
[17]- زمخشری، الکشاف، ترجمه ی مسعود انصاری (قم، بوستان کتاب، 1389) ج 1، صص 28-29
[18]- علامه محمد حسین طباطبائی، تفسیر المیزان، ترجمه فاطمه مشایخ، (تهران، اسلام، 1379) ، ج 1، ص 572
[19]- علامه محمد حسین طباطبائی، تفسیر المیزان، ترجمه فاطمه مشایخ (تهران، اسلام، 1386) ، ج 1، صص 609 و 610
[20] - زمخشری، الکشاف، ترجمه ی مسعود انصاری (قم، بوستان کتاب، 1389) ، ج 1، ص 26
[21] - زمخشری، الکشاف، ترجمه ی مسعود انصاری (قم، بوستان کتاب، 1389) ، ج 1، ص 110
[22]- علامه محمد حسین طباطبائی، تفسیر المیزان، ترجمه فاطمه مشایخ، (تهران، اسلام، 1386) ، ج 2، ص 30
[23]- زمخشری، تفسیر الکشاف، ترجمه مسعود انصاری (قم، بوستان کتاب، 1389) ، ج 2، ص 144
[24]- علامه محمد حسین طباطبائی، تفسیر المیزان، ترجمه فاطمه مشایخ، (قم، اسلام، 1386) ، ج 2، ص 273
[25]- زمخشری، تفسیر الکشاف، ترجمه مسعود انصاری، (قم، بوستان کتاب، 1389) ، ج 2، ص 380