یک روز صبح،ماشین کمیته امداد مقداری مواد غذایی برای خانواده ای فقیر می بُرد .
به در خانه که رسیدند،راننده ماشین از ماشین پیاده شد و در خانه را زد،دخترکی به دم در آمد
مامور کمیته امداد کمی خم شد و دست خود را به سر دخترک کشید و از او خواست که مادرش را صدا زند
دخترک از دم در جیغ می کشید ،مادر ....مادر ....
مادر چادرش را به سر کشید و به دم در آمد ،دخترک به بازی مشغول شد و مامور خود را معرفی کرد
بسته غذایی را از عقب ماشین در آورد و به مادر داد.مادر بسته را باز کرد و مواد غذایی درون آن را دید.
ادامه داستان در ادامه مطلب همین پست
کاری از انجمن فرهنگی متقون
انقدر خجل از کار خودم،
گر این جمعه بیاید چه کنم؟
برای دیدن ادامه عکس ها به ادامه مطلب بروید
کاری از انجمن فرهنگی گروه مقاومت اسلامی
جهت دیدن عکس های بیشتر به ادامه مطالب رجوع کنید..